انشا با موضوع مقایسه برخاستن از خواب در روستا با شهر

ساخت وبلاگ
موضوع انشا: از دانه تا دانش هیولا هر لحظه نزدیک تر می شد و گروهی از دوستانم را می بلعید،صف به صف و نوبت به نوبت.ترس وجودم را فرا گرفته بود و با التهاب مسیر عبورش را دنبال می کردم.با هر چرخش استوانه ی جلویش چند هزار خوشه را در خود فرو می برد.تا چشم باز کردم خودم را در شکم هیولا یافتم.پس از ساعت ها مسافرت من و دوستانم را به انباری تاریک بردند و در آنجا محبوس کردند.گیج و سردرگم بودم و ده ها پرسش بی پاسخ ذهنم را تسخیر کرده بود.- چرا خدا مرا آفریده؟- اصلا وجود من روی زمین چه اهمیتی دارد واگر نباشم چه؟همین طور که با پرسش ها در ذهنم ور می رفتم ناگهان تیر روشنی بر پهنه ی تاریک چشمم فرود آمد،در انبار باز شد و پرتو های سر کش خورشید پهنه ی انبار را نور افشانی کرد.مردی کشاورز برای خرید ما به عنوان بزر به انبار آمد.پس از چانه زنی های فراوان ما را راهی سفری دیگر کردند؛این بار از انبار به مزرعه.هنوز سوالات قبلی در ذهنم موج می زد،با این تفاوت که حکمت های این سفر های پی در پی هم به پرسش ها بی کران ذهنم افزوده شده بود.چنان غرق افکارم شده بودم که متوجه رسیدن به مقصد نشدم.هنوز خستگی راه از تنم بیرون نرفته بود که دستان نه چندان لطیف اما مهربان کشاورز مرا به کوششی دیگر مژده داد.مرد کشاورز مشتی در کیسه ی گندم ها زد و من و تعدادی از دوستانم را بر زمین پاشید.غلت زنان درون حفره ای افتادم.عضو عضو بدنم از فر انشا با موضوع مقایسه برخاستن از خواب در روستا با شهر...
ما را در سایت انشا با موضوع مقایسه برخاستن از خواب در روستا با شهر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6enshay5 بازدید : 199 تاريخ : يکشنبه 26 آذر 1396 ساعت: 22:18

موضوع انشا: انشای عجیب در دبستانی، معلمی به بچه ها گفت که آرزوهاشونو بنویسن. سپس نوشته ها رو جمع کرده و به خانه برد. یکی از برگه ها، معلم رو خیلی متاثر کرد. در همون اثنای خوندن بود که همسرش وارد شد و دید که اشک از چشم های خانمش جاریه. پرسید، چی شده؟چرا این قدر ناراحتی؟ زن جواب داد، این انشا را بخوان، امروز یکی از شاگردانم نوشته. گفتم آرزوهایشان را بنویسند و اون اینجوری نوشته. مرد کاغذ را برداشت و خواند. متن انشا این گونه بود:"خدایا، میخواهم آرزویی داشته باشم که مثل همیشه نباشد، مخصوص است. میخواهم که مرا به تلویزیون تبدیل کنی. میخواهم که جایش را بگیرم. جای تلویزیونی را که در منزل داریم بگیرم. میخواهم که جایی مخصوص برای خودم داشته باشم و خانواده ام دور من حلقه بزنند. میخواهم وقتی که حرف میزنم مرا جدی بگیرند، میخواهم که مرکز توجه باشم و بی آنکه سوالی بپرسند یا حرفم را قطع کنند بگذارند حرفم را بزنم. دلم میخواهد همانطور که وقتی تلویزیون خراب است و به آن میرسند، به من هم برسند و توجه کنند. دلم میخواهد وقتی که پدرم، از سره کار بر میگردد، حتی وقتی که خسته است، قدری با من باشد. و مادرم، وقتی غمگین و ناراحت است، به جای بی توجهی، به سمت من بیاید. و دوست دارم، برادرانم برای اینکه با من باشند با یکدیگر دعوا کنند... دوست دارم خانواده هر از گاهی همه چیز را کنار بگذارند و فقط وقتشان را با من بگذر انشا با موضوع مقایسه برخاستن از خواب در روستا با شهر...
ما را در سایت انشا با موضوع مقایسه برخاستن از خواب در روستا با شهر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6enshay5 بازدید : 167 تاريخ : شنبه 25 آذر 1396 ساعت: 12:31

موضوع انشا: علم منطق دو شاگرد پانزده ساله دبیرستان نزد معلم خود آمده و پرسیدند: استاد اصولا منطق چیست؟ معلم کمی فکر کرد و جواب داد: گوش کنید، مثالی می زنم، دو مرد پیش من می آیند. یکی تمیز و دیگری کثیف. من به آنها پیشنهاد می کنم حمام کنند. شما فکر می کنید کدام یک این کار را انجام دهند؟ هر دو شاگرد یک زبان جواب دادند: خوب مسلما کثیفه! معلم گفت: نه تمیزه. چون او به حمام کردن عادت کرده و کثیفه قدر آن را نمی داند. پس چه کسی حمام می کند؟ حالا پسرها می گویند: تمیزه! معلم جواب داد: نه، کثیفه، چون او به حمام احتیاج دارد و باز پرسید: خوب، پس کدامیک از مهمانان من حمام می کنند؟ یک بار دیگر شاگردها گفتند: کثیفه! معلم دوباره گفت: اما نه، البته که هر دو! تمیزه به حمام عادت دارد و کثیفه به حمام احتیاج دارد، خوب بالاخره کی حمام می گیرد؟ بچه ها با سردرگمی جواب دادند: هردو! معلم بار دیگر توضحیح می دهد: « هیچ کدام! چون کثیفه به حمام عادت ندارد و تمیزه هم نیازی به حمام کردن ندارد! شاگردان با اعتراض گفتند: بله درسته. ولی ما چطور می توانیم تشخیص دهیم؟ هر بار شما یک چیزی را می گویید و هر دفعه هم درست است معلم در پاسخ گفت: خوب پس متوجه شدید، این یعنی: منطق! و از دیدگاه هر کس متفاوت است…( حکایت دانش آموزان ۱۱ انسانی با اقای قاسمی ) انشا با موضوع مقایسه برخاستن از خواب در روستا با شهر...
ما را در سایت انشا با موضوع مقایسه برخاستن از خواب در روستا با شهر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6enshay5 بازدید : 168 تاريخ : شنبه 25 آذر 1396 ساعت: 12:31

موضوع انشا: توصیف مادر سلام میخواهم درمورد مادراین فرشته ی روی زمین بنویسم مادری که 9 ماه مرا دردل خودپروراندهوحالاکه بدنیا اورده وبه این سن رسانده میخواهم چندکلمه ی بنویسم.من ان چشمای مادرم وان لبخندزیباوان تبسم زیباراکه هرروزبرروی من وخواهرم میزندهرگزفراموش نمی کنم مادرمهربانم چه بنویسم درموردشمابهترین وصمیمانه ترین شادباش های زندگی ام رابه شما تقدیم می کنم ودستای نازنینت راهرروزمی بوسم .چندبهاروچندتابستان که ازعمرم گذشته توهمان بهاری که هرگز تمام نخواهی شدودست هایم راهمیشه دردست میگیری وهرگز خسته نیستی وهمیشه درقلب من میمانی .مادرم مراکه هرروزروانه مدرسه می کنی باسهم وصلوات می اندیشی وسلامتی من رادرگاه خداوندبزرگ خواستاری وارزوی موفقیت من دردرس هایم راداری خداوندمهربان شکرگزارم که این چنین مادری راخداوند به من عطا کرده است. انشا با موضوع مقایسه برخاستن از خواب در روستا با شهر...
ما را در سایت انشا با موضوع مقایسه برخاستن از خواب در روستا با شهر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6enshay5 بازدید : 179 تاريخ : شنبه 25 آذر 1396 ساعت: 12:31

شخصیت نگاری موضوع انشا: پیرمرد خوش ذوق بعضی ادها در دست زندگی خود را گم میکنند و همه چیز را فراموش میکنند اما بعصی ها هن سعی میکنند به بهترین نحو زندگی کنند درست همانگونه ک از کودکی دوست داشتند میخواهم درمورد یکی از این افراد بنویسم درمورد پیرمرد تعمیرکاری ک بسیار خوش ذوق است پبرمرد حدود 60 سالش است اما همیشه مرتب و اراسته است با اینکه تعمیرکار است اما لباس هایش همیشه مرتب و تمیز است و لباس کار جدایی دارد همیشه موهای خرمایی رنگش را شانه کشیده و با کشی پشت سرش بسته است موهای خرمایی رنگی که اگر در ان دقت کنی چند تار سمج سفید را میبینی ک بنظر نن به زیبایی پیرمرد افزوده است پیرمرد سعی میکند همه ی کارهایش را به نحو احسنت انجام دهد در ان خیابان همه از پیرمرد و امانت داری و درست کاری ان صحبت میکنند او عاشق طبیعت است و همه در نگاه اول متوجه این موضوع میشوند اخر تعمیرگاهش پر از گل و گیاه است و چند قفس پرنده به سقف اویزان است اوایل که با پیرمرد اشنا شده بودم فکر میکردم تعمیرگاه را چ ب گل و گیاه اما الان متوجه شدم کار پیرمرد بهترین کار است انطور که دلش میخاهد زندگی میکند و تن به اجبار هاب نفرت انگیز دنیا نمیدهد کاش ما هم بتوانیم مانند او زندگی کنیم همینطور شاد و عاشقانه. انشا با موضوع مقایسه برخاستن از خواب در روستا با شهر...
ما را در سایت انشا با موضوع مقایسه برخاستن از خواب در روستا با شهر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6enshay5 بازدید : 200 تاريخ : شنبه 25 آذر 1396 ساعت: 12:31

موضوع انشا: ایستادن توی صف (طنز) من و بچه ها مثل همیشه به مدرسه آمدیم و ازآنجا که زنگ خورده بود،سر صف ایستادیم.نصف صف آفتاب بود.نیم متری این طرف تر ایستادم.صدای فریاد نوروزی،نماینده کلاس آمد:(حاج خانم!برای بار هزارم،درست وایسا)ای بابا،کدام هزارم،من که تازه آمده ام. قیافه پوکر فیسی گرفتم رفت توی صف،اما تا از جلویم رد شد و رفت،دوباره آمدم اینطرف.آخر میدانید؟میگویند آفتاب ساعت 10 تا 2 ظهر باعث سرطان پوست میشود.من هم همان دختری هستم که شب قبل خواب حتما باید ترتیب:فوم صورت،کرم دور چشم،لوسیون و کوفت و زهر مار را انجام بدهم.صدای فریاد سحر آمد:(ای بابا!خسته شدیم؛باز این مدیر گوگولو میاد اینجا غرغر میکنه.)یکدفعه پس گردنی خورد و نزدیک بود با مخ به زمین بایفتد که او را گرفتم.ناظم را پشت سرش دیدم و چشمانم گرد شد:خجالت بکشین؛مدیر گوگولو؟وقتی از نمره انضباطتون 2 نمره کم کردم اون وقت میفهمید.وقتی ناظم رفت مریم در حال افسوس خوردن و غرغر کردن بود.شیما نگاه عاقل اندر صحیفانه ای به سحر انداخت و گفت:(غمت نباشه بابا؛حتی اسمت رو نمیدونه که بخواد ازت نمره کم کنه.)یکدفعه صدای فریاد ناظم را شنیدیم:(درست وایستین تا نمره تون مثل سحر مشرف کم نشه.)دهن سحر اندازه غار علی صدر باز شد.شیما هم کلا رفت ته صف محو شد.همه صف شروع کردند به بالا رفتن.حالا که فکرش را میکنم بیاید با عوامل مدرسه شوخی نکنیم؛ایستادن در صف ما انشا با موضوع مقایسه برخاستن از خواب در روستا با شهر...
ما را در سایت انشا با موضوع مقایسه برخاستن از خواب در روستا با شهر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6enshay5 بازدید : 236 تاريخ : شنبه 25 آذر 1396 ساعت: 12:31

موضوع انشا: تواناترین رفتم و رفتم تا به دریا رسیدم، دریا چه نام زیبایی ؛حتی زیباتر از مروارید درونش و غروب ساحلی تناهیئش.باهر موج دریا ،مهربانی و بخشش بر دلم موج میزند ودریای دلم مواج می شود پراز موج های محبت،معرفت،مهربانیصدای شکستن کمر غرور موج هایی که،به صخره می خورند چه زیباست .زیبا برای کسانی که همان موج بهترینشان را از آنها گرفته است. وقتی در کنار دریا روی شن های خوشبختی قدم بر میدارم پاهایم خیس از بخشندگی و خوشبختی دریا میشود و منشاء آن که قلب دومت است تمام وجودت را می گیرد.بخشندگی دریا اینگونه است ببخشش از صدف و مروارید رنگارنگ از اعماق وجودش و از قلبش مثلث برمودا است .ولی آمدن مرواریدبستگی به جهت وزش باد داردکه موج خوشبختی را به کجا ببرد ولی گاهی هم به جای موج خوشبختی موج آرزو بر به ساحل زندگیت می آید و لنگر می اندازدو هرچه که موج خوشبختی از آن سوی سرزمین آرزوها برایت آورده بود را با خود می برد ،یا شاید چیز هایی را ببرد که خودت دست به یقه با زندگی شدی و خونت را کثیف کردی ولی بدان صخره انتقامت را از موج میگیرد . ناگهان نسیمی وزید و گفت: بیا وبا من بیا وتا انتهای زندگی روی پل خوشبختی قدم بزنی .این دریا همان دریای قاتلی است که ماهی آرزویت را در خشکی بدیش غرق کرد .دستم را به سوی نسیم بلند کردم .ولی نسیم هم مرا ترک کرد،ترسیدم که بعد از نسیم که می آید. ناگهان طوفان آمد و گفت:دید انشا با موضوع مقایسه برخاستن از خواب در روستا با شهر...
ما را در سایت انشا با موضوع مقایسه برخاستن از خواب در روستا با شهر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6enshay5 بازدید : 189 تاريخ : شنبه 25 آذر 1396 ساعت: 12:31

موضوع انشا: جنگل جادویی وارد جنگل شدم.چهارمین بار بود وارد این جنگل می شدم. هر چهار باری که وارد این جنگل می شدم، منظره ای متفاوت روبه روی خود می دیدم.اولین باری که وارد این جنگل شدم، جنگل،جامه ی سفید بر تن کرده بود. شاخه های قهوه ای رنگی که برف آن هارا به رنگ سفید تغییر داده بود. تقریباً بعد از 9ماه دوباره وارد این جنگل شدم. این بار جنگل سراسر زرد بود. برگ های زرد و نارنجی که از درختان آسمانی آرام آرام باریدند و در کف جنگل خوابیدند.سومین باری که وارد این جنگل شدم، نسبت دفعه ی قبل از زمین تا آسمان فرق کرده بود. جنگلی سرسبز که دیگر در آن خبری از رنگ زرد نبود. این بار که وارد این جنگل شدم، در نگاه اول چندان تفاوتی با دفعه ی قبل نداشت.ولی وقتی که وارد جنگل شدم تفاوت ها را احساس کردم. مثلاً دفعه ی قبلی که وارد این جنگل شدم شکوفه های سفید و سرخ نبود اما این بتر شکوفه های مختلف روی بوته ها بود.در راه برگشت به خانه داشتم به آم جنگل فکر می کردم. برایم عجیب بود که چرا هر بار که وارد این جنگل می شدم با دفعه ی قبل فرق می کرد. انشا با موضوع مقایسه برخاستن از خواب در روستا با شهر...
ما را در سایت انشا با موضوع مقایسه برخاستن از خواب در روستا با شهر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6enshay5 بازدید : 406 تاريخ : شنبه 25 آذر 1396 ساعت: 12:31

موضوع انشا: گسترش ضرب المثل باماه نشینی ماه شوی، با دیگ نشینی سیاه شوی ... برخی از عبارت ها از بس بر سر زبان ها و میان مردم چرخیده اند که به ضرب المثلی کشوری تبدیل شده اند. ضرب المثل ها و چگونه به وجود آمدنشان از همان زمان قدیم ذکرشده است اما امروزه هنوز هم هستند کسانی که معانی آن ها را درست نمیدانند...برای مثال به یاددارم هفته پیش درامتحان انشاوقتی ازماگسترش ضرب المثل (باماه نشینی ماه شوی،بادیگ نشینی سیاه شوی)رامیخواستندخیلی هانتوانستندان رابنویسندونمره اش را بگیرند.امامن انشایم رانوشتم وامروزمیخواهم آن رابرایتان بخوانم تاشمانیزبدانید:وقتی میخواهندازدوست خوب وبد،نیکی وبدی وبسیاری ازتضادهاسخن بگویندازاین ضرب المثل استفاده میکنندچراکه درواقع این جمله ارایه تشبیه داردوماه رابه انسان عاقل ونیکی ودیگ رابه انسان نادان وبدی تشبیه کرده است. برای مثال دانش آموزی که باافرادمثبت ودرس خوان همنشینی میکند،ازرفتارهای آن هااالگوبرداری میکندودرنتیجه خودش نیزمانندماه قابل الگوبرداری ودرخشان میشودوبرخلاف آندانش آموزی که بادوستان ناباب خود میگرددتحت تاثیررفتارهای آن هاقرارمیگیردومثل همان دیگ گفته شده درضرب المثل تباه خواهدشد.همانطورکه میدانیدانسان موجودی اجتماعی وقالب گیراست وبه راحتی میتواندنوع رفتارهای دیگران رابپذیردوازبسیاری ازآن هابهره بگیردبه همین دلیل این ضرب المثل به طورغیرمستقیمی به دقت درا انشا با موضوع مقایسه برخاستن از خواب در روستا با شهر...
ما را در سایت انشا با موضوع مقایسه برخاستن از خواب در روستا با شهر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6enshay5 بازدید : 361 تاريخ : شنبه 25 آذر 1396 ساعت: 12:31

موضوع انشا: بحران کم آبی و تاثیر آن در جهان از همان کودکی آب و نقش آن درجهان هستی همیشه موضوع مهمی برای مردم بوده است و قطعا هرکدام از ما می دانیم که حیات با نبود آب امکان پذیرنمیباشد،اماهنوزهم هستندافرادی که به آب وموجودبودن آن توجه زیادی نمیکننددوباروش های گوناگون آن راهدرمیدهند.به راستی که نمیدانم چرانسل به نسل انسان هاخودخواه ترازقبل میشوند؟!چرا فقط وفقط به فکرخوشی های زندگی خودهستندوبه چگونگی زندگی افرادآینده هیچ توجه ای نمیکنند؟!اماشایدباتصورآینده ای بدون آب کمی به این موضوع اهمیت بیشتری دهند:هواگرم وخشک بود،به اندازه ای که تمام گیاهان ازگرماونورشدیدخورشیدازبین رفته بودند،همان اندک گیاهانی هم که باقی مانده بودندازبی آبی درحال پژمردگی وپلاسیدگی بودند، تمام رودخانه هاومعادن آب شهر ازبین رفته بودندالبته قطره های اندکی ازشیرمحله پایین می آمداماآن قطره هادربرابراین سیل نیازبه آب هیچ بود!!! آبزیان وموجودات دریایی نیزهمه ازبی آبی برروی زمین پراکنده شده بودندوطبیعت وحشتناکی رابه وجودآورده بودند. مردم هم حال وروزخوبی نداشتند؛ باکمبودآب بیماری هایی نصیب هریک ازافرادشهرشده بودوکودکان درحال دست وپازدن بامرگ بودند!خیابان های شهرمعدن زباله شده بودندوبوی ناخوشایندی تمام شهرراپوشانده بود...ازدست هیچکس کاری برنمی آمدجزدعاورازونیازبامعبودخویش!اماخداقهربود...چراکه این بلایاهمه نتیجه زیاده روی انشا با موضوع مقایسه برخاستن از خواب در روستا با شهر...
ما را در سایت انشا با موضوع مقایسه برخاستن از خواب در روستا با شهر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6enshay5 بازدید : 195 تاريخ : شنبه 25 آذر 1396 ساعت: 12:31

موضوع انشا: اگر صدا می شدم... اگر صدا میشدم،واج ندا میشدم،تاج نوا میشدم،جلوه می کردم در درون حفره ی پر پیچ و تاب گوش سر می خوردم و پرده ی نازک گوش را به لرزه در می آوردم...اگر صدا میشدم در لب تمامی عاشقان و مجنونان غنچه می زدم.اگر صدا میشدم ، فریاد اتحاد بلند می کردم یا صوت زیبایی میشدم که قاری قرآن ان را سر میداد...اگر صدا میشدم ترانه میشدم و اب میشدم برای تشنگان تنهایی یا شاید هم نوای شاد میشدم برای نو عروسان و تازه دامادان.به است یاد بگیریم از صدایمان خوب بهره بگیریم ذهی خیال باطل که عده ای تعقل نمی کنند. انشا با موضوع مقایسه برخاستن از خواب در روستا با شهر...
ما را در سایت انشا با موضوع مقایسه برخاستن از خواب در روستا با شهر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6enshay5 بازدید : 180 تاريخ : شنبه 25 آذر 1396 ساعت: 12:31

موضوع: آرزوهای مادرانه آنروز که ساک به دست در چهارچوب در نگاهم کردی با خود گفتم رفتنش با خودش اما امدنش با خدا.تمام‌زندگیت و تمام ارزوهایت را در ساک دستی‌ات جاداده بودی وبه خانه‌ی بختت‌می‌رفتی من‌هم مادربودم ارزوداشتم ارزو هایی از جنس سادگی‌وتکراربرای هرمادر دیگری ارزو داشتم پسرم پاره‌ی تنم درلباس دامادی ببینم روی سرش نقل‌بپاشم و کِل‌بزنم و بگویم‌بالاخره پسرم اقاشد.ارزو داشتم وقتی‌پدر میشوی لبخندپدرانه‌ات را ببینم.ارزو داشتم وقتی فرزندت صدایت میزندبابا و تو میگویی‌جانم را بشنوم.تو افتخارمن بودی‌درهرلحظه‌ی زندگیم امابا انتخابت شدی افتخار محله،شهر،دیار،کشور.باخود گفتم اگررفت‌ودیگر نیامدمیگویم پسرم راه حسین(ع)رابرگزیدواگربرگشت‌میگویم حسین(ع)حافظ‌ونگهدارپسرم بود.وقتی برای اولین بار دستت را گرفتم که اولین گامت رابرداری نمیدانستم پسرم قدم هایش درراه حسین(ع) است.تاچشم بهم زدم دست دردست هم مسیرمدرسه‌ات را طی میکردیم انروز ارام درگوشت گفتم مراقب خودت باش،نمی‌دانستم پسرم قراراست مراقب راه‌حسین(ع)باشدبزرگترکه شدی وقتی تادم در بدرقه‌ات میکردم میگفتی بعد از مدرسه به مسجد میروم انروزهم نمیدانسم پسرم قرار است دردشت‌کربلانماز عاشورا بخواند.روزی‌که دیپلمت‌را گرفته بودی انگار نیمی از دنیا دردستانم بود.توبزرگ شده بودی و چه سریع پسربچه‌ی من بزرگ شده بود.همه چیزخوب‌بودتا اینکه انروز ظهر با برگه‌ی اعزا انشا با موضوع مقایسه برخاستن از خواب در روستا با شهر...
ما را در سایت انشا با موضوع مقایسه برخاستن از خواب در روستا با شهر دنبال می کنید

برچسب : آرزوهای,مادرانه, نویسنده : 6enshay5 بازدید : 218 تاريخ : شنبه 18 آذر 1396 ساعت: 3:44

موضوع انشا: باران و تنهایی من هردو تنها.باران با صدایی آرام که گاه یک سری به تنهایی میزند،اما تنهایی که هیچ صدایی ندارد!باران با قدی کشیده و صورتی سپید،اما تنهایی بی هیچ شکلی،همیشه در کنار ماست.باران که گاهی به ما سری میزند،مارا از اینکه تنهایی دوست همیشگی ماست، با خبر میکند..شاید باران همقدم همیشگی ما نباشد، اما تنهایی در هرلحظه ودر همه جا با ماست حتی لحظه ای از ما دور نمیشود که دلمان برایش تنگ شود..!مدت ها بود هوس باران کرده بودم..به ارزویم رسیدم..چتر هفت رنگم را برداشتم.گوشی را در جیبم گذاشتم.هدفنم را دور گردنم انداختم و زیپ چکمه ام را بالا کشیدم.صدای باران مرا به سمت خود میکشید! گویا میدانست قرار است چندساعتی را با من همقدم شود.تند تند از پله ها پایین میرفتم،باران تندی میبارید.چترم را باز کردم و از کوچه و خیابان ها میگذشتم.چتر را دور سرم میچرخاندم...با ارامی قدم میزدم، باران تندتر شد و قطره های خود را محکم تر بر سر چترم میزد..صدای رعد و برق، صدایی که از ان ترس دارم..کافه ای را دیدم! کافه ای کوچک اما با فضایی دلنشین!!!به کافه وارد شدم ،قهوه ای سفارش دادم.تنهایی را در یک روز بارانی با یک استکان قهوه با بادی خنک گذراندم.بخار قهوه ای داغ، باران را برایم دلچسب تر کرده بود!کمی دورتر از از کافه ایستگاهی را دیدم.این تنهایی، باران، قهوه، یک عکس سلفی کم داشت که ان راهم گرفتم.باران ارام انشا با موضوع مقایسه برخاستن از خواب در روستا با شهر...
ما را در سایت انشا با موضوع مقایسه برخاستن از خواب در روستا با شهر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6enshay5 بازدید : 204 تاريخ : شنبه 18 آذر 1396 ساعت: 3:44

موضوع انشا: بهشت خیالی جمعه بود. هوا بسیار سرد و آسمان نه تاریک بود نه روشن! آن گونه بود که وقتی به آسمان نگاه میکردم دل گیر می شدم. حوصله ام سررفته بود. کنترل را برداشتم زدم شبکه ی (مستند)داشت مستند طبیعت را نشان می داد. صحنه ای از طبیعت اروپا را نشان داد که آنقدر زیبا بود که آن هوای سرد و دل گیر اینجا از سرم پرید.! یک دفعه مادرم گفت:((بهشتی که برای ما آرزو است برای مردم آنجا یک خاطره است.)) برنامه که تمام شد تلویزیون را خاموش کردم و در ذهنم یافتم و میخواستم بدانم بهشت از نظر من و در ذهن من چگونه بنا شده است؟. چشمانم را بستم و درِ بهشت را تصور کردم، نورش تابان و گرم بود.. طوری آنجا را تصور کردم که انگار در آنجا بودم. از درِ بهشت که وارد شدم، پرنده ای سفید رنگ با چشمانی از الماس و نوکی از یاقوت، که در انتهای پرهایش گَرده های طلا بود. و وقتی بال هایش را باز میکرد، آن گَرده ها بر صورتِ من اَفشان می شد، و آن پرنده پرواز کرد و به اُفق رفت ...با خودم گفتم اگر ما بهشتی شویم، پس هر چیزی که بخواهیم می توانیم در آنجا داشته باشیم، حتی آن پرنده. پس کجای طبیعت اروپا به زیبایی آن پرنده بود؟باز هم گردشی در ذهن خود زدم، تا بهشت را بیابم، پس جلو تر رفتم، انگار که چمن ها و گل های ریز آنجا زنده بودند و پاهای مرا نوازش میکردند. فرشته ای دست هایم را گرفت، و وقتی دست هایش را لمس کردم وارد قصری شدم که انشا با موضوع مقایسه برخاستن از خواب در روستا با شهر...
ما را در سایت انشا با موضوع مقایسه برخاستن از خواب در روستا با شهر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6enshay5 بازدید : 235 تاريخ : شنبه 18 آذر 1396 ساعت: 3:44

موضوع انشا: مقنعه کثیف عنوان: دختری با مقنعه ای کثیف ...روزآخرمدرسه بود!!!روی صندلی خالی گوشه حیاط نشسته بودم وبه ساعتم نگاه میکردم گویامنم هماننددانش آموزانی که انتظارپدرودمادرهایشان رامیکشیدندانتطارسرویس رامیکشیدم!!!نگاهم به دخترک دوست داشتنی کلاسم بود،کسی که میدانستم باآمدن تابستان خیلی دلتنگش خواهم شداماچه میتوان کردکه هرآمدنی رفتنی دارد!طبق معمول تنهابود....روی پله های حیاط نشسته،کوله اش رادرآغوش گرفته وسرش راروی آن گذاشته بودمقنعه اش مثل همیشه کثیف بودوگچی!!موهایش ب طورنامرتبی درصورتش بودوچتری هایش شلخته!چشمان درشت مشکی اش از همیشه معصومانه تربه نظرمی آمدنه، نمیتوانستم آن چهره کودکانه رابدون خداحافظی رهاکنم...بادستم اشاره ای کردم واوباکمی مکث به سمتم قدمی برداشت وقدم های بعدش راکمی مطمئن تر!!بااشاره ام کنارم نشستکمی مقنعه اش راازتوی صورتش کنارکشیدم وگفتم:چرانمیری بادوستات بازی کنی؟؟میدونی که ممکنه سال بعددیگه نبینیشون؟!باهمان صدای آرامش گفت:خانوم من دوستی ندارمتعجب کردم،بعضی وقت هامیدیدم ک زنگ های تفریح راتنهامیگذرانداماهیچوقت باخودفکرنمیکردم ممکن است همیشه تنهاباشد!پرسیدم:چرا؟؟میدونی که دوستی بادیگران چقدرخوب وشیرینه؟اینبارصدایش غمگین شدوچشمانش پرآب:خانوم آخه هیشکی بامن دوست نمیشهچیزی ازحرف هایش نمیفهمیدم...باکنجکاوی بیشتری گفتم:چراااشک هایش یکی پس ازدیگری روی صورت کوچکش فر انشا با موضوع مقایسه برخاستن از خواب در روستا با شهر...
ما را در سایت انشا با موضوع مقایسه برخاستن از خواب در روستا با شهر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6enshay5 بازدید : 189 تاريخ : شنبه 18 آذر 1396 ساعت: 3:44

موضوع انشا: مسافر آغوش زمین قطره کوچک ناراحت بود. تا لحظاتی دیگر از مادرش جدا می شد. نمی توانست زندگی را بدون او تصوّر کند.تا لحظاتی دیگر باید آسمان را به مقصد آغوش پرمهر زمین ترک می کرد. به این می اندیشید که چرا سایه سیاه سرنوشت هیچگاه او را رها نمی کند. تحمّل دیدن چشم خیس مادرش ابر را نداشت. دست های سرد و غمگین مادر را فشرد. چشمانش را بست و پرید. پرید و دیگرهیچ وقت مادرش را ندید. دیگر هیچ وقت مادرش را ندید و صدای خیس و بارانی اش را نشنید. هیچ وقت نشنید. قطره در راه بود. سفر طولانی‌ای در پیش داشت اما بیش از آنکه از فراز و فرودهای مسیر پر پیچ و خم زندگیش بترسد، از آقای رعد وبرق می ترسید.رعد و برق با هیچ قطره ای خوب نبود. اصلاً اعصاب نداشت. قطره، هم از خود رعد و برق می ترسید و هم از فریادهای وحشتناکش؛ اما درست در لحظه ای که داشت به آقای رعد و برق خشمگین نزدیک می شد، فرشته نجاتش، اسطوره زندگیش، خانم باد او را از آنجا دور کرد و دو نفری به سایبان سپید ابر پناه بردند. قطره، هم نفس با باد پیش می رفت. آن دو در امتداد رنگین کمان حرکت کردند. گیسوان طلایی خورشید را بوییدند و حریر نغز آفتاب را بر اندام خود حس کردند.آری، قطره حق داشت که خانم باد را اسطوره زندگی خود معرّفی نموده بود. او با همه این گونه مهربان بود. به همه قطرات کوچک کمک می کرد تا دوری از مادر را تحمل کنند و خود را با زندگی جدید انشا با موضوع مقایسه برخاستن از خواب در روستا با شهر...
ما را در سایت انشا با موضوع مقایسه برخاستن از خواب در روستا با شهر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6enshay5 بازدید : 202 تاريخ : شنبه 18 آذر 1396 ساعت: 3:44

موضوع انشا: سیارات خیالی میدانید من کیستم؟ کسی هستم که زنده ماندن دنیایتان به آن بستگی دارد. من واپایش کننده ی سیارات و آسمان هستم و این وظیفه را خداوند در اختیار من گذاشته است. خانه ی من درست وسط فضا بنا شده است. جایی که زندگی سنگ ها در آن جریان دارد. خانه ام از کریستال ساخته شده اما وقتی، شهاب سنگ ها به سراغم می آیند آن کریستال نمی شکند. وقتی از آنجا بیرون می آیم تا وظیفه ام را انجام دهم، ستاره ها مسیرشان را تغییر میدهند، و از درِ خانه ی من تا همه ی سیارات یک مسیره مار پیچ میسازند و صف به صف روبروی من می ایستند. وقتی پاهایم ستاره هارا لمس میکنند، گرمای آنها در بدنم، و محبتشان در قلبم ساکن میشوند. قدم زنان درحالی که ستاره هارا چشمک زن میکنم، به ماه میرسم. من باید خودم را به مرکز سطح آن قمر برسانم. سخت است از ماه بالا رفتن. زیرا پر از چاله چوله های عظیم است. برای اینکه راهم سریع تر شود به نور میگویم که به کمکم بیاید. و فورا مرا در خود محو میکند و به محل مورد نظر میرساند. وقتی به ماه میرسم عصایم را بر زمین میکوبم، با این کار به او انرژی چرخش میدهم تا بر دور زمین بچرخد و به او اختار میدم به دور خورشید نچرخد! این قانون است. سپس به سیارات دیگر میروم، عطارد, زهره, زمین ,مریخ, مشتری, زحل, اورانوس, نپتون, پلوتون و سیارک.... بیشتر از همه شکل زحل را دوست دارم. و از زمین هراس دارم. زیرا وقت انشا با موضوع مقایسه برخاستن از خواب در روستا با شهر...
ما را در سایت انشا با موضوع مقایسه برخاستن از خواب در روستا با شهر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6enshay5 بازدید : 215 تاريخ : شنبه 18 آذر 1396 ساعت: 3:44

موضوع انشا: توصیف زیبایی های طبیعت با استفاده از حواس پنج گانه من داشتم از اتاقم به گل ها و درخت هایی که در باغچه مان بودنگاه میکردم. ناگهان بوی خوشی به مشامم خورد.آن بوی گل ارکیده بود،من به حیاط خانه مان رفتم،آن گل را لمس کردم.خیلی لطیف و خوب بود.ناگهان نسیم روح افزایی وزیدن گرفت.و با طراوت نسیم خوش بو گل ها هم می رقصیدند.یاس های سفید از روی دیوار به پنجره ی اتاقم سرک می کشند.از این همه زیبایی سیمای پر طلایی اندیشه ام به پرواز در می آید.طبیعت یعنی نشاط،شادی،سر سبزی،طبیعت یعنی زندگی،هیجان،دوستی و... درختان در هنگام وزیدن باد همه به هم دست می دهند و روی هم بذر افشانی میکنند.گل های زیبای آنها نوید میوه های خوب خداوند است.برگ های سبز آنها مثل سجاده ی نماز است.پاک و شادی بخش.کاش ما انسان ها نیز در نماز مثل ریشه ی درختان محکم و استوار باشیم تا مثل میوه ی درخت از این اخلاص و سجده کردن بهره ببریم و خداوند دوستمان داشته باشد. صدای خش خش برگ درختان به گوش می رسد.آهنگ دلنواز این صدا احساس خوبی در من دارد.این احساس یعنی بوجود آمدن برگ های سبز و تازه.قطره های شبنم روی گل ها،مانند وضو آن ها را پاک کرده.نگاه کردن به این طبیعت زیبا آن قدر دلنشین است که انسان از بیان زیبایی های آن قاصر است و دستانش قادر به لمس کردن همه ی آن نیست یعنی نمیتواند احساسش را باید و شاید بیان کند.خلاصه که طبیعت یعنی آفر انشا با موضوع مقایسه برخاستن از خواب در روستا با شهر...
ما را در سایت انشا با موضوع مقایسه برخاستن از خواب در روستا با شهر دنبال می کنید

برچسب : استفاده, نویسنده : 6enshay5 بازدید : 233 تاريخ : شنبه 18 آذر 1396 ساعت: 3:44

موضوع انشا: عروشک پارچه ای عروسک پارچه ای با چشمان دکمه ای اش به من زل زده بود.نگاه های او برای من بیار معنادار بود و من را یاد مخاصرات روز های قبل خود می انداخت.یاد نگاه های پدربزرگم پشت شیشه های آی سی یو,یاد نگاه های کودکان سومالی که آب می خواستند,یا نگاه های آن پسر بچه ی پولدار به آن پسر بچه ی فقیر,یاد نگاه های آن پیرمرد فقیر که از روی ناتوانی به دخترش محتاج بود  که خود دختر نیز به دست مردم محتاج بود و سرش از شرمندگی همیشه پایین بود.نگاه های عروسک یک دنیا سخن با خود داشت.نگاه هایی که از فراق,جدایی و زندگی سخن می گفت.رگه هایی از بی فرهنگی نیز در نگاه هایش به چشم می خورد.از فراق و جدایی او از خانواده اش سخن می گفت.او سی سال پیش وقتی که از قفسه اسباب بازی های دخترانه به قفسه اسباب بازی های انشا با موضوع مقایسه برخاستن از خواب در روستا با شهر...
ما را در سایت انشا با موضوع مقایسه برخاستن از خواب در روستا با شهر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6enshay5 بازدید : 266 تاريخ : دوشنبه 13 آذر 1396 ساعت: 1:38

موضوع انشا: نوشته عینی با موضوع خودرو پرسش های نهایی: _ خودرو چیست ؟_ خودرو چگونه کار میکند ؟_ خودرو ها چه کاربرد هایی دارند ؟_ ماشین های هیبریدی چه نوع خودروهایی هستند ؟ متن انشا:• خودرو یا ماشین یا اتومبیل به وسیله نقلیه چرخداری گفته می‌شود که موتور خود را حمل می‌کند یعنی خودرو بدون ارتباط با وسیله دیگر و به کمک نیروی ماشینی خود، قادر به حرکت است• خودروهای امروزی جهت تولید قدرت از سوخت‌های فسیلی استفاده می‌کنند. این خودروها همگی دارای موتورهای درونسوز هستند که با سوزاندن بنزین، گازوئیل یا گاز طبیعی انرژی ذخیره شده در این سوختها را به شکل انرژی جنبشی قابل استفاده درمی‌آورند.توان تولید شده در موتور خودرو به واسطه سیستم انتقال نیرو از موتور خودرو به چرخهای آن منتقل می‌شود و حرکت تولید شده به انشا با موضوع مقایسه برخاستن از خواب در روستا با شهر...
ما را در سایت انشا با موضوع مقایسه برخاستن از خواب در روستا با شهر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6enshay5 بازدید : 170 تاريخ : دوشنبه 13 آذر 1396 ساعت: 1:38